۱۳۸۹ آبان ۱۰, دوشنبه

ثبت لحظه ها...

*-جوجه! امروز یه غذای جدید داریم که نمی دونی چیه!
+اسمش چیه؟
-میـــــــــــــگو!
+چرا بابا. میدونم میگو چیه! همونی که مثه ماهی تو دریا شنا می کنه و بعد، از آب می گیرن و سرخش می کنن و
می خورن!
-!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


*(من در حالِ کِرِم زدن)
+مامان! شدی عینِ هیولا! دهنتو یکم باز کن!
-آآآآآآآآآآآآآآآآآآ
+وای دیگه با هیولا، مو نمی زنی!!!!!!!!!!!


*+مامان! مامان جون دلش درد می کرد. براش بستنی زعفرونی ببریم، بخوره خوب بشه!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر