۱۳۸۹ آبان ۶, پنجشنبه

تنفر- استیصال- تنهایی...

امشب، تنهاتر از همیشه،
بدبخت و کلافه و تحت فشارم!
یه عده آدمی که به وقتش، گندترین آدمای روزگارن و سرتاپاشون رو بی صداقتی و دورویی و غرور و پنهان کاری و سوءظن گرفته،
حالا منو زیر ذره بین گذاشتن و از سر تا پام ایراد می گیرن!
منتها ای کاش مستقیم به خودم میگفتن!
همش طعنه و کنایه و نیش و حرفای زیر پوزکی که تحقیرت میکنه- از تو می خورتت- فکرتو هزار جا می بره....!
بدبختی اینجاس که همه ی نشانه ها، حستو تایید میکنه
ولی هیچ دستاویزی نداری برا اینکه طرف رو بکشی کنار و بگی فلانی! تو چه مرگته؟
چون دیوار حاشا بلنده!

امشب دلم می خواد گریه کنم.
دلم میخواد هق هق کنم.
دلم می خواد بالا بیارم این بغض رو.
دلم می خواد بزنم همه چی رو خرد کنم....
دلم می خواس یکی بود که......
نه. دلم می خواس "فقط" یکی بود.....
:((((((((((((

۱۳۸۹ مهر ۲۸, چهارشنبه

سوالِ بی جوابِ همیشگی!

گاهی، جدی جدی با خودم فک میکنم، ینی بعد پدر جوجه، بازم ممکنه عاشق مردی بشم یا به مردی اعتماد کنم؟
گاهی از خودم می پرسم، ینی ممکنه برگرده؟
ینی برمیگرده؟


برش های عاشقانه!

*-قصه ی ما به سر رسید- کلاغه به خونه ش نرسید.
بالا رفتیم آب بود!!!! پایین اومدیم، شیر بود!!!!

*(تو دستشویی)
- سوسکا! پی پی منو بخورید، تا بزرگ بشید، برید مدرسه!

*+جوجه! این چه کاری بود کردی؟ آخه من به تو چی بگم؟ من با تو چیکار کنم؟
-(با نفس عمیق) چی بگم والا؟!


۱۳۸۹ مهر ۲۷, سه‌شنبه

دستهای خالی...!

کوچولو!
وقتی اینطوری، آروم و ساکت و معصوم، محوِ کارتون مورد علاقه ت شدی،
با چه زبونی می تونم بهت بفهمونم اوج عشق و علاقه مو؟
خیلی وقته شدی تموم دار و ندار من.
ولی من با این دستای خالی، چی دارم بدم به تو؟

تولد!


.دوشنبه شبه
.
.شب تولد امام رضا
.
.تازه برگشتیم خونه
.
.خسته م
.
.تنهام
.
.جوجه خوابیده
.
.همه جا تاریکه
.
.و وبلاگم متولد میشه...
.
.سلام!