۱۳۸۹ آبان ۶, پنجشنبه

تنفر- استیصال- تنهایی...

امشب، تنهاتر از همیشه،
بدبخت و کلافه و تحت فشارم!
یه عده آدمی که به وقتش، گندترین آدمای روزگارن و سرتاپاشون رو بی صداقتی و دورویی و غرور و پنهان کاری و سوءظن گرفته،
حالا منو زیر ذره بین گذاشتن و از سر تا پام ایراد می گیرن!
منتها ای کاش مستقیم به خودم میگفتن!
همش طعنه و کنایه و نیش و حرفای زیر پوزکی که تحقیرت میکنه- از تو می خورتت- فکرتو هزار جا می بره....!
بدبختی اینجاس که همه ی نشانه ها، حستو تایید میکنه
ولی هیچ دستاویزی نداری برا اینکه طرف رو بکشی کنار و بگی فلانی! تو چه مرگته؟
چون دیوار حاشا بلنده!

امشب دلم می خواد گریه کنم.
دلم میخواد هق هق کنم.
دلم می خواد بالا بیارم این بغض رو.
دلم می خواد بزنم همه چی رو خرد کنم....
دلم می خواس یکی بود که......
نه. دلم می خواس "فقط" یکی بود.....
:((((((((((((

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر